-
عشق زیاد هم قیمتی نیست
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 14:40
عشق زیاد هم قیمتی نیست؟! اصلا ایا عشق قابل اندازه گیری و قیمت گذاشتن است؟ عشق تمام می شود؟ عشق پایان می پذیرد؟ اینها سوالاتی است که ممکن است هر کسی درباره عشق از خودش بپرسد یا به ذهنش خطور کند. وقتی عاشق می شویم فکر نمی کنیم که ممکن است این عشق روزی پایان یابد، می پنداریم عشق مان ابدی است؛ غافل از آنکه اگر به عشق توجه...
-
خط چهار مترو
شنبه 25 اردیبهشت 1395 11:17
فیلم ها و سریال هایی که درباره برزخ و به کما رفتن افراد ساخته شده اند را دیده ایم. مثلا کمکم کن قاسم جعفری که باید بعد از به هوش آمدن می رفتند سراغ کارهای خیری که در گذشته انجام نداده بودند و حالا فرصت جبران پیدا کرده بودند. از طرفی مرور گذشته می تواند باعث شود که آدمی بداند با خودش چند-چند است. تلفیق این دو ورد می...
-
در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت؟
یکشنبه 25 مرداد 1394 09:06
«نازنینم! عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن اجبار است». اولین جمله کتابی که قرار بوده نامههای زنی باشد عاشق، زنی که ما او را پیشتر در قامت یک شاعر میشناختیم و میشناسیم. نیکی فیروزکوهی شاعری که شعرهای سپید او را گاه به گاه در فضای مجازی یا سایتهای مختلف خواندهایم بی آنکه نام شاعر یا نویسنده متن ادبی را بدانیم....
-
همخونه
یکشنبه 24 خرداد 1394 00:13
اصلاً یادم نیست چرا این کتاب رو خریدم و حتی کی و از کجا خریدم. فقط همینقدر می دونم که این کتاب مدتی گوشه اتاقم خاک می خورد تا اینکه تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم. از همون خط اول کتاب یا نه، از همون جلد و حتی اسم کتاب معلوم بود که یک زمان عامه پسند به تمام معناست اما اصلاً این بار دلم می خواست رمان عامه پسند بخونم!...
-
خالی بزرگ
شنبه 16 خرداد 1394 21:27
چقدر از دور و وریهایتان درباره عشقهای بی سر و ته و روابط دختر و پسر امروزی شنیدهاید؟ چقدر دیدهاید یا شنیدهاید و حتی تجربه کردهاید که بی آنکه بخواهید و برنامه ریزی کنید در رابطهای یک طرفه گرفتار شدهاید؟ میشود به جرات گفت اکثر قریب به اتفاق این روابط یک خط داستانی مشخصی را دنبال میکنند آنقدر که بعد از شنیدن 10...
-
چاه به چاه
سهشنبه 12 خرداد 1394 16:55
« ناخن را از ریشه سست کرد. مثل دندانپزشکی که دندان را یک دفعه نکشد، بلکه اول دندان را تکان بدهد به این و و آن ور و شلش کند. احساس کردم که دارم از حال می روم ولی از حال نرفتم. یعنی درد آنقدر شدید بود که امکان نداشت از حال بروم. بعد جیغ زدم. می خواستم با جیغم مستاصلش کنم. گفت اگر جیغ بکشی نمی توانم تمامش کنم و می گذارم...
-
همچنان آلیس
جمعه 28 فروردین 1394 17:55
فراموشی همیشه وحشتناک و بد نیست. گاهی حتی لازم که ما فراموش کنیم؛ فراموش کنیم تا بتونیم راحت تر و بهتر زندگی کنیم اما اگر فراموشی، ناخواسته باشه و تو هویت خودت، اطرافیانت، کار و حرفه ات و خلاصه همه اون چیزی که شخصیت و وجود تو رو تشکیل می دهند فراموش کنی، بسیار بسیار وحشتناک میشه. فیلم «همچنان آلیس» فراموشی رو دست مایه...
-
رمز خواستید بگید
یکشنبه 10 اسفند 1393 21:27
-
5 بیجار فرهنگی
یکشنبه 12 بهمن 1393 17:23
1 - چند متر مکعب عشق ؛ در روزهای جشنواره فیلم فجر اکران این فیلم هنوز هم ادامه داره، ببینید و از داستان عشق لذت ببرید. از عشق بی مرز، سرخوشی در عشق، نگاههای دو عاشق و بعد مخفی گاهشون، آوارگیها و پریشانیهای دو عاشق و باز عشق و عشق لذت ببرید و گاهی از انسانیت فراموش شده در کشور خجالت زده بشیم. 2-دختر گمشده؛ به...
-
چهار بیجار
چهارشنبه 1 بهمن 1393 23:09
1-دوستانم بهم گفتن روز تولدت خوش بگذرون، هر کاری دوست داری انجام بده، به خودت کادو بده و برو بگرد. من هم دوست داشتم این کارها رو انجام بدم اما هیچ کدوم از این کارها رو انجام ندادم و نشستم خونه کار کردم؛ مثل روزهای دیگه. اصلاً چه فرقی می کرد. 28 دی هم مثل بقیه روزها اومد و رفت. 2-شب یلدا نامه ای نوشته بودم به خدا و در...
-
سه بیجار
چهارشنبه 10 دی 1393 20:15
1) پدرم اول صبح روز تعطیل منو از خواب بیدار کرده و میگه چرا به من نگفتی فلان همایش بزرگ و مهم دعوتی. می گفتی خوب ما هم می اومدیم. منم خواب آلود اصلاً نمی فهمم چی می شنوم. میگم پدر جان چی؟ کی؟ کجا؟ میگه بیا عکست رو خودت ببین. عکس همایش آینده پژوهی در ایران رو نشون میده که کلی سخنران مهم دعوتند و من هم جزو یکی از...
-
هفت بیجار*
دوشنبه 1 دی 1393 21:13
سکانس اول: سناریوی بی خوابی های شبانه و دیر بیدار شدن های صبحگاهی ادامه داره، تا میام به خودم بجنبم شده ظهر و از اون طرف هم تا میام به خودم بجنبم و خواب به چشمم بیاد عقربه های ساعت، دو نیمه شب رو نشون میده. سکانس دوم: همه چیز برای شروع خوب اواین روز از زمستان 93 آماده بود تا ظهر که ورق برگشت؛ مصاحبه حضوری کنسل شد،...
-
فیلمهای دهه 80 سینمای ایران
دوشنبه 10 آذر 1393 15:53
این روزها وقتهای بیکاری فیلمهای قدیمی ایرانی رو میبینم؛ البته منظورم از قدیمی فیلمهایی که اویل دهه 80 اکران شده و نه زودتر.. و این در حالیه که کلی فیلم خارجی ندیده دارم. نمیدونم حس نوستالژیایه یا یادآوری یا حتی مرور خاطرات که میرم سراغ اون فیلمها. یک مغازه کنار سینما فرهنگ هست توی خیابون شریعتی که اینجور...
-
احساسات پنهان شده
جمعه 7 آذر 1393 22:53
صدای کتری را که میشنوم، دفتر یادداشت را میبندم و بلند میشوم. لیوان را پر از پای میکنم و دوباره برمیگردم به اتاق. صفحه دفتر جلوی رویم باز است. میخواهم بنویسم از هفتهای که گذشت. از دوستانی که برای اولین بار دیدمشان. از دوستان هدفی که دیدمشان و مرور اهداف یک ماههمان، از باغ نگارستانی که رفتم، از کاخ سعدآبادی که...
-
گربه و ماهی
چهارشنبه 30 مهر 1393 20:18
آخرین باری که رفتم سینما فیلم «آذر، شهدخت و دیگران» و فیلم »امروز» رو به فاصله دو روز دیدم. این بار بعد از مدتها عزم خودم رو جزم کرده بودم که هر طور شده برم سینما. قرعه به فیلم «گربه و ماهی» از شهرام مکری افتاد. فیلمی که هیچ پیش زمینهای ازش نداشتم. فقط در جشنواره فیلم فجر اسمش رو شنیده بودم. فیلم که شروع شد تا چند...
-
بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم
شنبه 26 مهر 1393 20:06
«بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» رو که میخونی اونقدر غرق نوشتههای کتاب و داستانهای واقعیاش میشه که مثل من دلت نمیخواد این داستانها تموم بشه. داستانهایی که قصه واقعی «دیوید سداریس» نویسنده کتابِ. کتاب طنز شیرینی داره و وقتی این طنز بیشتر به دلت میشینه که میفهمی سداریس داره از یک واقعه تلخ در کودکی یا نوجوونیش...
-
ایران همه ما
سهشنبه 22 مهر 1393 09:42
دیروز شد یه قاب خوشگل توی یک روز بارونی قشنگ پاییزی. یه روز توی جمع دوستام و دیدن یک سید عزیز و نازنین و همیشه خندان. سید مهربون و دوست داشتنی که هنوز مهرش توی دل های ماست و با هیچ حرف و حدیثی از بین نمیره. آدم های مهم وقتی حرفی می زنند آن حرف بار معنایی زیادی داره، مخصوصاً اگه اون آدم خودش حقوقدان باشه. شب گذشته رئیس...
-
آدمها از دور بهترند؟!
چهارشنبه 16 مهر 1393 11:19
آدمها از دور بهترند، گاهی باید فاصله را حفظ کنی حالا وسط کلی کار انجام داده و نداده، وسط روزمرگیها، وسط سرمای پاییزی، وسط این همه آدم جورواجور به جمله بالا بیش از پیش ایمان آوردهام. آدمها صمیمی که میشوند، با آدمها صمیمی که میشوی چهره اصلی خودشان و خودمان را نشان میدهند و میدهیم. با آدمها صمیمی که میشویم...
-
شهر موشها 2
پنجشنبه 13 شهریور 1393 20:27
شهر موشها یعنی تکرار نوستالژی کودکی... شهر موشها یعنی شادی و رنگ و خنده و رقص و آواز... شهر موشها یعنی میشود در مدرسه به بچهها موسیقی آموخت... شهر موشها یعنی میشود رنگ را در زندگی جاری کرد... شهر موشها یعنی میشود هنوز کودک بود و کودکی کرد... شهر موشها یعنی چقدر در زندگیهایمان جای آواز و موسیقی خالی است... حال چه...
-
بعد از پایان
جمعه 10 مرداد 1393 23:34
بعد از پایان داستان زندگی زنهایی است که نمیخواهند معمولی باشند. زنهایی که در شهرهایی بزرگ شدهاند که علیرغم تعلقات بسیار از آن فرار میکنند؛ یکی به تهران، دیگری به سوئد اما یکی از آنها همان تبریز میماند. شهر در این رمان عنصر حیاتی دارد، شهر در ادبیات معمولاً نماد یک منطقه جغرافیایی وسیعتر مانند کشور است، کشوری...
-
من را به تابوت بیتفاوتیها نکشان
شنبه 21 تیر 1393 00:46
بالاخره تونستم کمی از فقط و فقط کار کردن بیرون بیام و کتاب بخونم. اون هم کتاب شعر. از 4 تا کتاب شعری که از نمایشگاه کتاب خریده بودم دوتاشو خوندم و اون شعرهایی که دوست داشتم رو یاداشت کردم. 1-پشت سرت عاشقانه حرف میزنم از سید حسین متولیان 2-شعر هم حرفی برای گفتن نداشت از مریم ملکدار «دور افتادهایم ما از آن تعریف ساده...
-
اجازه میفرمائید گاهی خواب شما را ببینم
شنبه 30 فروردین 1393 11:25
جلالآباد را خوانده بودم و بنبست آینه را شنیده بودم؛ با آن صدای خشدار و لطیف محمد صالحعلا و حالا چشمم که به نام محمد صالحعلا به عنوان نویسنده روی جلد سبز و سفید با دو پرنده مشکی روی تک شاخه درخت افتاد فوری کتاب «اجازه میفرمائید گاهی خواب شما را ببینم » را جزو کتابهای انتخابی برای خریدم قرار دادم و همان روز کتاب...
-
هست یا نیست؟
یکشنبه 3 فروردین 1393 13:38
«دلش میخواهد داد بکشد و بگوید که نقره دارد میمیرد بدون اینکه دیگر بودن یا نبودنش توی این دنیا تاثیری داشته باشد و این از همه چیزهایی که ازشان میترسی، ترسناکتر است. اینکه به سنی برسی که وقتی داری میمیری، دیگرانی که ظاهری غمگین به خودشان گرفتهاند، ته ذهنشان فکر کنند خب، دیگر وقتش است.» زنی در آستانه چهلسالگی...
-
داستانکهای من
شنبه 24 اسفند 1392 14:48
چند وقت پیش مجله چلچراغ اعلام کرده بود که داستانهای کوتاهتان را به این مجله پیامک یا ایمیل کنید. داستانهایی که نباید از 55 کلمه بیشتر میشد. من هم دو داستان کوتاه نوشتم و فرستادم که در ویژهنامه نوروزی این مجله اسمم را آوردهاند. البته داستانهای من جزو برندگان نبودند اما از بین 233 داستان قابل شرکت در بخش مسابقه...
-
ایلین کُلمنهای زندگی ما
چهارشنبه 30 بهمن 1392 20:11
«ایلین تنها نیست. همین گوشهوکنار در گرگومیش ِخیابانها، در راهروهای تاریک سالنهای تئاتر، پشت شیشه اتومبیلهای پارک شده، در چراغهای نارنجی رنگ و کمسوی مراکز خرید، گاهی میبینیدشان، ایلین کلمنهای دنیا را . سعی میکنم در چشمانشان خیره شوم و با دقت به درونشان نفوذ کنم اما همیشه دیر میرسم بهشان، هنگامی میرسم...
-
گلچهره؛ چهره زشت نازیباییها
یکشنبه 13 بهمن 1392 13:04
گلچهره فیلمی زنانه نیست اما درباره زنهاست. درباره زنهایی است که به جبر روزگار در سرزمینی میزیند که دلدادگی و زیستن به میل خود دور از ذهنهاست. گلچهره داستان فرهنگ و هنر ملتی است که به واسطه کوتهفکری عدهای آن هم در لفافه دین به تاراج میرود، همچون عشق اشرف خان به رخساره که هیچگاه فرصت نمیکند آنچه در دل دارد را...
-
خسته نباشید ِ شرافتمندانه سینما
شنبه 7 دی 1392 19:50
خسته از هیاهوی شهر و خسته از آلودگی ناتمام تهران، پای به سینما می گذارم تا شاهد فیلم «خسته نباشید!» باشم. فیلم با ارائه تصویری از بازی و ورجه وورجه دو کودک در حیاط یک خانه ای قدیمی - که بعد می فهمیم هتلی بوده به سبک معماری سنتی ایرانی - و عکاسی مردی از این دو دختر آغاز می شود. رومن-مرد داستان: زن و مردی کانادایی از...
-
نوشتن برای دور ریختن-1
سهشنبه 12 آذر 1392 20:03
با لب و لوچه آویزان از کلاس بیرون زدم. حتی نایستادم ببینم پسر مو فرفری لاغری که با سبیل های مشکی دوطرفه لیوان چایی به دست دارد، نیما پاشاک است یا نه و آیا امانتی ام به دستش رسیده؟ نمی دانم لب و لوچه ام از چه آویزان بود. چند دلیل برای خودم دست و پا کردم اما باز در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی کرد. طبیعتاً آویزان شدن لب و...
-
واقعی - روز - خارجی
دوشنبه 4 آذر 1392 20:16
" خانم کمربندتو ببند. " کمربند را می بندم و سرم را به شیشه می چسبانم. گوشی موبایلم زنگ می خورد. دستم همه چیز را در کیفم لمس می کند غیر از موبایل. احساس می کنم همه مسافرهای تاکسی کلافه شده اند از زنگ بی وقفه موبایل. بالاخره پیدایش می کنم. حوصله مهتاب را ندارم. بدون گفتن الو فقط گریه می کند. می گویم "...
-
هایکو کتاب، سرگرمی جدید من
یکشنبه 5 آبان 1392 19:26
سرگرمی جدید من - هایکو کتاب هایکو 1 - همخونه چشم دل بگشا این یک فصل دیگر است هایکو 2 - دوباره از همان خیابان ها کجا ممکن است پیدایش کنم پسری که مرا دوست داشت هایکو 3 - یک روز دیگر تو مشغول مردن ات بودی روزی که هزار بار عاشق شدم هایکو 4- در راه ویلا هزار و یک سال مانده به من... نمی توانم به تو فکر نکنم سیما هایکو- 5...