تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

سه بیجار

1) پدرم اول صبح روز تعطیل منو از خواب بیدار کرده و میگه چرا به من نگفتی فلان همایش بزرگ و مهم دعوتی. می گفتی خوب ما هم می اومدیم. منم خواب آلود اصلاً نمی فهمم چی می شنوم. میگم پدر جان چی؟ کی؟ کجا؟ میگه بیا عکست رو خودت ببین. عکس همایش آینده پژوهی در ایران رو نشون میده که کلی سخنران مهم دعوتند و من هم جزو یکی از برگزارکنندگان همایشم! میگم کو؟ من الان کدومم دقیقا؟ کجام؟ میگه اوناها همین دختری که ردیف جلو ایستاده دیگه. یه ذره به پدرم نگاه می کنم و یک ذره به تصویر. میگم پدر جان من کجا این شکلی ام؟ میگه خودتی دیگه هم قدت هم قیافه ات؟! باز پدرم رو نگاه می کنم و بعد تصویر رو. میگم والا من تو عمرم همچین مدل مانتو با این رنگ نداشتم چه برسه الان. میگه چرا داشتی ها من دیدم. برای تائید حرفش مامانمم صدا می کنه، مامان هم میگه نه زیاد شبیهش نیست. بابام مصر میگه شبیه چیه، خودشه!! تا یک ساعت بعد هم همچنان به تصویر نگاه می کنه و میگه خودتی ها!!!


2)زنگ زدم به یک نفر برای مصاحبه و میگم از فلان رسانه تماس می گیرم. میگه من همین دو ساعت پیش برای نوشتن مطلبی در رسانه شما به اتهام تبلیغ علیه نظ.ام به دادسر ای اوی.ن احضار شده بودم و تازه از اونجا بر می گردم. حالا موضوع سوال من چی بود؟ ارزیابی شما از عملکرد وزیر ارشاد؟؟! پیدا کنید پرتقال فروش را؟!


3) شنیده بودم اگه یک عادت بد رو در طول 21 روز ترک کنی دیگه می تونی برای همیشه امیدوار باشی که ترکش کردی. از این 21 روزها زیاد داشتم. قول و قرار میذاشتم با خودم اما عملی نمیشد. توی تقویم می نوشتم، روی مقوا می کشیدم اون 21 روز رو و می زدم به دیوار بالای سرم اما باز عملی نمیشد. اول ماه میشد قرار میذاشتم با خودم اما نمیشد و من بی خیالش میشدم تا مناسبت بعدی. اما این بار بی مناسبت و بدون نوشتن و کشیدن تنها تصمیم گرفتم که ترک کنم و امروز روز 21 ام بود.


نظرات 3 + ارسال نظر
شاه بلوط یکشنبه 14 دی 1393 ساعت 02:53

خدا بیامرز بابای منم یه بار منو با یکی اشتباه گرفته بود.با عکس یه مانکن تو اینترنت....
جزو اولین دفعاتی بود که حس میکردم چشمهاش داره ضعیف میشه

نه بابای من چشماش ضعیف نیست نمی دونم چرا حس می کرد این منم و نمی خوام بهش بگم توی همچین همایشی شرکت کردم

اندر احوالات چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 14:00 http://andarahvalat30.blogsky.com

عاشق سه بیجار شدم

بعدم اگه به مامانت نگی فک کنم عاشق بابات شدم

وااااااااای خوب بابا درست بنویسید بدبخت رو نگیرن

آفرین آفرین آفرین سمیه هدفمند خودمونی

من که عاشق خودتم :)))

خیلی جالب بود!
حالا راستشو بگو! خودت بودی یا نه؟!

نه نبودم :)))
اگه بودم که می گفتم بهشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد