تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

استعاره زندگی نوشت

زمانی می پنداشتم زندگی طی کردن یک خط مستقیم از مبداء به مقصد است. مبداء آن تولد و مقصد آن مرگ و جهان دیگری است. در این مسیر مدرسه می رویم، بعد دانشگاه، ازدواج می کنیم، سرکار می رویم، بچه دار می شویم تا برسیم به پیری و همین و دیگر هیچ.   

 

 بعد از آن دریافتم که زندگی جنگ و مبارزه است و من جنگجویی هستم که باید در صحنه جنگ زندگی بجنگم تا بازنده نباشم. بعد از یک جایی به بعد فهمیدم من جنگجوی خوبی نیستم. من نیاز به یک نفر دیگر دارم تا بشود سپر من در جنگ زندگی و این گونه بود که به آدم های مهم، دوست داشتنی و قهرمان در زندگی ام تکیه کردم و خودم را پشت آن ها مخفی می کردم تا مبادا شمشیرها و نیزه ها و خنجرهای زندگی در قلب و روحم فرو روند و اگر در جنگ زندگی زخم یا خراشی هر چند کوچک بر می داشتم، نوای وامصیبتا سر می دادم که ای وای من چقدر بیچاره و بدبختم. چرا هر چه خمپاره و نارنجک است بر سر من فرود می آید!

 

و حالا می پندارم زندگی یک بازی است. بازی ای که گاهی سرشکستنک دارد. بازی که در آن گاهی طعم برد را می چشی و گاهی باخت را. زندگی بازی است که گاهی در برخی گونه های مختلف بازی تو را راهت نمی دهند. بازی که گاهی آنقدر به تو خوش می گذرد که سرخوش از لذت آن تا روزها به لی لی کردن می گذرانی و گاهی آنقدر در بازی حالت گرفته می شود که نه دلت می خواهد دیگر بازی باشد و نه هم بازی ای.

فکر و پنداره اکنون من این است. کسی چه می داند، شاید سال ها بعد نظرم راجع به زندگی چیز دیگری بود. تا آن موقع می خواهم در بازی های زندگی برای بردن بازی کنم.  

سوتی نوشت

همکارم داره تعریف می کنه که  " آدرس رو بهم اشتباه دادند. می خواستم برم شریعتی بهم گفتن ایستگاه متروی میرداماد پیاده شو از اونجا راحت برو شریعتی. بعد پیاده شدم دوباره پرسیدم میگن باید از اینجا با سه تا تاکسی بری شریعتی. مجبور شدم تاکسی دربست بگیرم و هشت هزار تومان پول تاکسی بدم. " من هم برای همراهی و همگامی و برای اینکه بهش بگم چقدر دارم خوب به حرفاش گوش میدم و باهاش همدردی می کنم، گفتم " آخه یکی نیست به این هایی که آدرس بلد نیستند بگه، تو که آدرس بلد نیستی الکی آدرس نده، بگو بلد نیستم! " همکارم در جواب گفت : " آدرس رو پدرم بهم داده . " !!!