شهر موشها یعنی تکرار نوستالژی کودکی...
شهر موشها یعنی شادی و رنگ و خنده و رقص و آواز...
شهر موشها یعنی میشود در مدرسه به بچهها موسیقی آموخت...
شهر موشها یعنی میشود رنگ را در زندگی جاری کرد...
شهر موشها یعنی میشود هنوز کودک بود و کودکی کرد...
شهر موشها یعنی چقدر در زندگیهایمان جای آواز و موسیقی خالی است...
حال چه فرق میکند اگر شهر موشها گاهی حوصلهسربر میشود
حال چه فرقی میکند اگر شهر موشها نباید «اسمش رو نبر» را نشانمان میداد تا همچنان ذهن خلاق کودک خود، «اسمش را نبر» را متصور شود و خلق کند...
همه این ضعفها میارزد به اینکه سالن سینماها پر شود از کودکان امروز و دیروز...
همه ضعفها میارزد به اینکه دلت غنج برود برای حرف زدن کپلک
همه ضعفهای شهر موشهای 2 میارزد به دیدن آن شهر رنگی و پر از آواز و موسیقی و خنده و شادی و رقص؛ یعنی همه آنچه که ما را این سالها از آن محروم کردهاند.