تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

واقعی - روز - خارجی

" خانم کمربندتو ببند. " کمربند را می بندم و سرم را به شیشه می چسبانم. گوشی موبایلم زنگ می خورد. دستم همه چیز را در کیفم لمس می کند غیر از موبایل. احساس می کنم همه مسافرهای تاکسی کلافه شده اند از زنگ بی وقفه موبایل. بالاخره پیدایش می کنم. حوصله مهتاب را ندارم. بدون گفتن الو فقط گریه می کند. می گویم " مهتاب تو رو خدا گریه نکن نمی فهمم چی میگی. " چند لحظه چیزی نمی گویم تا خوب که گریه کرد بعد شروع کند به حرف زدن. " امروز پرید. " مات و مبهوت به اتوبان نگاه می کنم و می گویم " چی پرید؟ کی پرید؟ ؟ " علیرضا دیگه امروز پرفت سیدنی. " خوب به سلامتی". " به سلامتی چیه حالت خوب نیست ها دیگه علیرضا رفت دیگه نیست که با هم دعوا کنیم با هم بریم پارک ساعی بشینیم روی نیمکتاشو چیپس بخوریم" . میگم " خوبه خودت داری میگی دیگه نیست که با هم دعوا کنید. وقتی بود چه سودی به نفع تو داشت همش با هم دعوا داشتید و دو روز یه بار قهر بودید همون بهتر که  رفت". " دل نداری دیگه هیچ وقت به راه دلت نرفتی همش دو دوتا چارتا کردی واسه همین نمی فهمی من چی میگم." خاک بر سرت رو کشیده و بلند میگوید و بعد من فقط صدای بوق ممتد می شنوم از آن ور خط و گوشی همینطور در دستم می ماند.
" خانم حواست کجاست اینجا آخرشه پیاده شو، البت اگه دلت خواست کرایه تو هم بده بعد پیاده شو."
دوباره دنبال کیف پول می گردم پول را می دهم، در را می بندم و می روم.
" خانم خانم پولت رو دستت زیادی کرده بیا بقیه پولتو بگیر حساب کتابتم خوب نیستا."
بقیه پول را می گیرم و پرتش می کنم داخل کیف بین بقیه وسایلی که باید کورمال کورمال بگردم و پیدایشان کنم.

نظرات 9 + ارسال نظر
مارال دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 21:25 http://memoryy.persianblog.ir/

عجب!!

والا!

سوره دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 22:15 http://harkat-porshoor.blogsky.com

نمیدونم.نمیشه خودمون رو جای این‌گونه اشخاص بذاریم.
فقط من یکی بهش میگم هروقت یک تصمیم مشخص گرفتی تو رابطه‌ت من با تو هستم

دقیقا باید دید هر کسی چه دلیلی برای کارهاش داره

خوشی سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 14:18 http://khorderizeroya.blogfa.com/

بی اعصابی در این پست موج میزند

بی اعصاب نه کمی دلگیر

بی نقاب سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 21:28 http://vajepardaz.blogfa.com/

حکایت دوستت حکایت خیلی از آدمهای این روزهای دنیای ماست...فقط می خوان طرف باشه...حالا هرجوری بود...! من نمی فهممشون...شاید چون هیچ وقت اجازه ندادم بودن کسی انقــــــــــــــــدر برام حیاتی شه...
شاد باشی

شاید اما هر کسی دلیلی برای کارهاش داره

نیلوفر چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:12 http://niloon.persianblog.ir

خیلی قشنگ نوشتی. کوتاه و زیبا
منم همیشه باید تا آرنج برم داخل کیفم و بگردم و به قول تو همه چیز پیدا کنم الا اون چیزی که دنبال میگشتم

تا آرنج!!! چه باحال
مرسی نیلوفر جان

مریم پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 00:38 http://banoyeaban.blogfa.com

وقتای که خودت یه جایی و حواست جای ِ دیگه...یادت میره کی به کیه چی به چیه

دیگه میری تو عالم خودت

اندر احوالات شنبه 9 آذر 1392 ساعت 14:21 http://andarahvalat30.blogsky.com

می فهممش

می بینی نسیم چه اوضاعیه

شیرین یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 09:05 http://shirinm68.blogfa.com

ای جاااااااانم چه شباهتی به هم داریم دوست دارم ......

قربان تو شیرین جان

رها دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 00:29

دوستت نیاز به دلداری داشت ..کمی ملایم تر ، اینطوری کمی آروم میگرفت ..باسرزنش نمیشه دل شکسته رو آروم کرد

والا اون اصلا مهلت نداد من حرف بزنم که به سرزنش کردن برسه
بعد هم مدتی در جریان کارش بودم و نظر من رو می دونست نمی دونم شاید هم اون لحظه فقط باید میذاشتم گریه کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد