وقتی به جایی از زندگی ات می رسی که سن و اعداد برایت مهم جلوه می کنند، بدون آنکه خودت حتی بخوای توجهی به آن سن و عدد داشته باشی. این میان اگر به پشت سر نگاهی بیاندازی و ببینی به خواسته هایی که روزی تو را سر ذوق می آروده، نرسیده ای، حالت بیشتر گرفته می شود آنقدری که فکر می کنی زندگی را باخته ای. چهل سالگی نیز از سن هایی است که آدمی خواه، ناخواه به گذشته خود سرکی می کشد تا ببینید چه کرده و به کجا رسیده. فقط کافی است چیزی یا کسی تلنگری بر این ماجرا شود و تنها کبریتی لازم است تا این شعله خودنگری روشن شود.
" پیری فقط یک صورتک ِ بدترکیب است که با یک من سریش می پسبانندش روی صورت آدم، ولی آن پشت جوانی است که دارد نفسش می گیرد. بعد یک دفعه می بینی پیر شدی و هنوز هیچ کدام از کارهایی که می خواستی نکردی. " آن وقت با خودت می گویی: " ای کاش من هم عاشق چیزی بودم، عاشق چیزی که فقط و فقط مال خودم باشد، عاشق یک کار، یک عشق مطمئن، عشق به چیزی که به عواطفت جواب بدهد، نگران آن نباشی که پَسِت بزند، یا کمتر دوستت داشته باشد، یا ته بکشد. "
رمان چهل سالگی نوشته خانم ناهید طباطبایی از انتشارات چشمه را سال 87 خریده بودم و همان موقع ها نیز خوانده بودم، اما دوباره به سراغش رفتم و این بار وقتی می خواندمش، تصاویر فیلمی که بر این اساس نیز ساخته شده، در ذهنم تداعی می شد. هر چند فیلم اقتباس کامل این کتاب نیست، اما به اصل داستان بسیار نزدیک بود.
رمان خیلی آرام و روان و ساده پیش می رود و همین موضوع ضرباهنگ خواندن را راحت می کند.
یک جمله تو کتاب ؛عشق در زمستان آغاز می شود؛ راجع به این موضوع هست که خیلی دوستش دارم:
؛چهارشنبه قبل تولدم بود و سی و پنج سال مثل کمربندی از وزنه ها به من وصل شده بود، در واقع این سال ها هیچ معنی ندارند. چیزی که آنها را معنی دار می کند درون آنهاست. ؛
وای چه جمله ای بینشیر واقعا
درون این سالها و حتی روزها و ساعت هاش به ادم چه گذشته فقط خودش می دونه
می آری برام بخونمش؟
فیلم چهل سالگی رو خیلی دوست داشتم
خیلی چیزا بهم یاد داد
کتابش هم همونه؟
حتما معلومه که میارم واست
کتابش کمی با فیلم فرق داره عده ای میگن کتاب تاثیرگذار تر بوده
شما خیلی متین و وزین مینگارید همشیره! خوانندگانتان هم بسی فرهیخته و باکمالات کامنت مینگارند! ولی مع الاسف ما که به دلیل ترشیدگی وافر، بهرهای از این خرد و تعقل نداریم، از این پُستتان فقط به یاد آن شعر معروف افتادیم که شاعر گمنام چنین ترشح نمود:
سن که رسید به پنجا
فشار میاد به چندجا
اول به چشم و چارت
دوم ...............
سوم فشار به زانو
پشت میکنی به بانو!
..................
..................
و در ادامه هم
.................
(هرسه نقطه، نماد یک بوووووووق میباشد!)
شرمنده از جسارت!
بدیهی است که در تأیید و یا عدم تأیید و یا حذف این کامنت کاملاً مختار هستید!!!
ممنون
متینی و وزینی از خودتونه خواننده هامون البته که فرهیخته و فهیم هستند