چند وقت پیش مجله چلچراغ اعلام کرده بود که داستانهای کوتاهتان را به این مجله پیامک یا ایمیل کنید. داستانهایی که نباید از 55 کلمه بیشتر میشد. من هم دو داستان کوتاه نوشتم و فرستادم که در ویژهنامه نوروزی این مجله اسمم را آوردهاند. البته داستانهای من جزو برندگان نبودند اما از بین 233 داستان قابل شرکت در بخش مسابقه جزو راهیافتگان به مرحله نهایی پذیرفته شدهاند. این هم دو داستانک من:
مامور مترو با اخم نگاهم کرد. تمام محتویات کیف و کیسهام را بیرون ریخت. ظرف غذایم شکست. ماکارونیها پخش زمین شد. مامور گفت فکر کردم فروشندهای، ببخشید. گفتم چی رو ببخشم؟ ادب و شعور؟! از اتاق بیرون آمدم و محکم در را به هم کوبیدم.
به هزاری پاره نگاه میکنم. پول را به راننده برمیگردانم. راننده موسفید از توی آینه نگاهم میکند و میگوید اینکه چیزیش نیست. میگویم به همکارای خودتون بدم ازم قبول نمیکنن.
هزاری را عوض میکند و به مسافر جلویی میگوید این که چیزیش نیست، هست؟! بعضیها الکی ایراد میگیرند و پول را روی داشبرد پرت میکند.