تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

تهران نوشت

دل‌نوشته ها، تحلیل فیلم و کتاب

گربه و ماهی

آخرین باری که رفتم سینما فیلم «آذر، شهدخت و دیگران» و فیلم »امروز» رو به فاصله دو روز دیدم. این بار بعد از مدت‌ها عزم خودم رو جزم کرده بودم که هر طور شده برم سینما. قرعه به فیلم «گربه و ماهی» از شهرام مکری افتاد. فیلمی که هیچ پیش زمینه‌ای ازش نداشتم. فقط در جشنواره فیلم فجر اسمش رو شنیده بودم. فیلم که شروع شد تا چند دقیقه اول حوصله‌سربر بود و حتی موضوعش تا دقایق اولیه فیلم معلوم نبود. 15 دقیقه اول فیلم که گذشت، تازه هیجان فیلم شروع شد و البته موضوع همچنان در ایهام. هر چقدر که فیلم بیشتر و بیشتر پیش می‌رفت بر جذابیت و ایهامش افزوده می‌شد. بعد از گذشت یک ساعت می‌فهمیدی که فیلم داره از زاویه دید سه نفر بیا میشه؛ یعنی یک صحنه که دو تا شخصیت داشتند با هم حرف می‌زدند را از دو تا زاویه مختلف می‌دیدی و در آخر هم از زاویه سوم شخص که فردی بود به نام جمشید. حالا نمیگم چی بود که خودتون ببینید. این صحنه‌ها پشت سر هم و بی‌نظیر بود.
فرض کنید شما و دوستتون دارید توی خیابون با هم حرف می‌زنید و بعد هر کدوم راه خودتون رو میرید. دوربین ابتدا روی شما زوم می‌کنه و کارهایی که بعد از جدایی از دوستتون اتفاق می‌افته رو نشون میده و دفعه بعد وری دوستتون زوم می‌کنه و کارهایی که دوستتون بعد از جدایی از شما کرده رو نشون میده. وای این صحنه‌هاش فوق‌العاده بود. یعنی هر چقدر بگم فوق‌العاده کم گفتم. در سینمای ایران که بی‌نظیر بود و یک فرم خاصی رو به نمایش می‌گذاشت. کارگردان از کلی بازیگر توی کارش استفاده کرده بود که اکثراً حرفه‌ای تئاتر بودند.
در مورد فرم باز هم میگم کار خیلی خیلی عالی بود. اگر دنبال یک فیلم خاص هستید حتماً حتماً حتماً این فیلم رو ببینید. اما؛ یک اما اینجا وجود داره و اون اینکه من در مورد محتوا نمی‌تونم به همون صراحت ِ فرم بگم فیلم عالی بود. برداشتی که من از محتوا داشتم با اون چیزی که بعداً از زبون کارگردان درباره قصدش از ساختن فیلم خوندم متفاوت بود.
در کل، تجربه دو ساعت و 20 دقیقه ‌ای فیم خیلی تجربه متفاوت و جالبی بود. مخصوصاً اینکه فیلم با صحنه موزیک گروه پالت در جنگل وهم‌انگیز تموم می‌شد.
کارگردان گربه و ماهی شهرام مکری و فیلمبردار اون محمود کلاری و آهنگساز فیلم کریستف رضاعی است. نکته مهم در مورد فیلم اینه که در سانس‌ها و سینماهای محدود اکران میشه.

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم

«بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم» رو که می‌خونی اونقدر غرق نوشته‌های کتاب و داستان‌های واقعی‌اش میشه که مثل من دلت نمی‌خواد این داستان‌ها تموم بشه. داستان‌هایی که قصه واقعی «دیوید سداریس» نویسنده کتابِ. کتاب طنز شیرینی داره و وقتی این طنز بیشتر به دلت می‌شینه که می‌فهمی سداریس داره از یک واقعه تلخ در کودکی یا نوجوونیش حرف می‌زنه اما اونقدر این واقعه رو شیرین و جذاب و با طنز دلنشین تعریف می‌کنه که اصلاً اون تلخی به چشمت نمیاد. از همه مهم‌تر اینکه این طنز توی ترجمه هم منتقل شده. هر چند یکی دو تا داستان آخر چندان جذاب نبود که شاید به قلم خود نویسنده برمی‌گرده.

بعد از مدت‌ها یک کتاب طنز خوب خوندم با این تفاوت که داستان زندگی خود نویسنده بود. نویسنده‌ای که توی زندگی‌اش خیلی موفق نبوده و با زبان طنز داره میگه که حتی بی‌عرضه و خنگ هم بوده. چند داستان اول کتاب که نویسنده از پدرش و بعد از تدریس خودش توی دانشگاه میگه فوق‌العاده زیباست. شب‌هایی بود که من تا دیر وقت بیدار بودم و دیگه خیلی حس و حال کتاب خوندن نداشتم اما وقتی یه داستانش رو شروع می‌کردم به خوندن اونقدر غرق داستان می‌شدم که دلم می‌خواست تا آخر اون داستان کوتاه رو بخونم ببینم چی میشه.



کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم» نوشته «دیوید سداریس» ترجمه «پیمان خاکسار» رو نشر چشمه با قیمت 11 هزار تومان منتشر کرده و از اون کتاب‌هایی که من به همه توصیه می‌کنم بخونن.

ایران همه ما

دیروز شد یه قاب خوشگل توی یک روز بارونی قشنگ پاییزی. یه روز توی جمع دوستام و دیدن یک سید عزیز و نازنین و همیشه خندان. سید مهربون و دوست داشتنی که هنوز مهرش توی دل های ماست و با هیچ حرف و حدیثی از بین نمیره. 
آدم های مهم وقتی حرفی می زنند آن حرف بار معنایی زیادی داره، مخصوصاً اگه اون آدم خودش حقوقدان باشه. شب گذشته رئیس جمهور آخر صحبت هاش گفت: «به تمامی وعده هایی که به مردم دادم وفادارم و همه آنها را عملی خواهم کرد. به امید روزهای سبز و روشن ایران اسلامی» ظاهرا این قسمت از حرف های روحانی به مذاق عده ای خوش نیومده و فارس و رجانیوز این قسمت از صحیت هاشو حذف کردند. 
ما امیدمون به روزهای سبز و روشن ایران ِ . دوست داریم ببینیم یک روزی به همه مردم با هر عقیده و روشی احترام گذاشته میشه و کرامت انسانی واقعاً در عمل پاس داشته میشه و فقط به بیان یک آیه قرآن برای حفظ کرامت انسان ها بسنده نمیشه.
دوست داریم روزی برسه که کرد و لر و بلوچ و ترکمن و عرب و فارس و سنی و شیعه و مسیحی و کلیمی توی این ممکلت آزادانه حرف خودشون رو بزنن بدون اینکه کسی فکر کنه دارن کاری خلاف انجام میده. این ممکلت مملکت همه است نه فقط کشور شیعیان فارس. 

آدم‌ها از دور بهترند؟!

آدم‌ها از دور بهترند، گاهی باید فاصله را حفظ کنی

حالا وسط کلی کار انجام داده و نداده، وسط روزمرگی‌ها، وسط سرمای پاییزی، وسط این همه آدم جورواجور به جمله بالا بیش از پیش ایمان آورده‌ام. 

آدم‌ها صمیمی که می‌شوند، با آدم‌ها صمیمی که می‌شوی چهره اصلی خودشان و خودمان را نشان می‌دهند و می‌دهیم. 

با آدم‌ها صمیمی که می‌شویم خواسته‌شان، توقعشان، نگاهشان، نوتع حرف زدنشان فرق می‌کند. حالا همان چیزی را می‌گویند که از ابتدای ماجرا به دنبالش بودند اما دل و جرئت نداشتند یا نمی‌توانستند یا مترصد فرصت بودند. هر چه هست آدم‌ها روی دیگرشان را در صمیمی‌تر شدن نشان می‌دهند. آن رویه نه چندان دلچسب.

 آدم‌ها در صمیمی‌تر شدن عوض نمی‌شوند، بلکه لایه‌ای از چهره‌شان برداشته می‌شود، لایه‌ای از قلبشان، از احساسشان که خوب نیست، خوشایند نیست.

من نمی‌د انم دیگر چطور توضیح دهم فقط می‌دانم از صمیمی شدن با آدم‌ها حالا دیگر می‌ترسم، دلم می‌خواهد برگردم به سابق. همان زمان‌ها که خشک و جدی و سرد بودم. حالا راحت‌تر شدن، کمی فاصله را برداشتن، کمی نرم‌تر شد، کمی مهربان‌تر شدن مرا ترسانده، بیم دارم، واهمه دارم و می‌خواهم یا مجبورم با آدم‌ها از فاصله چند متری حرف بزنم، کوتاه حرف بزنم و فقط در قالب خشک و جدی و رسمی کار یا هر موضوع غیر شخصی دیگری.