آدمها از دور بهترند، گاهی باید فاصله را حفظ کنی
حالا وسط کلی کار انجام داده و نداده، وسط روزمرگیها، وسط سرمای پاییزی، وسط این همه آدم جورواجور به جمله بالا بیش از پیش ایمان آوردهام.
آدمها صمیمی که میشوند، با آدمها صمیمی که میشوی چهره اصلی خودشان و خودمان را نشان میدهند و میدهیم.
با آدمها صمیمی که میشویم خواستهشان، توقعشان، نگاهشان، نوتع حرف زدنشان فرق میکند. حالا همان چیزی را میگویند که از ابتدای ماجرا به دنبالش بودند اما دل و جرئت نداشتند یا نمیتوانستند یا مترصد فرصت بودند. هر چه هست آدمها روی دیگرشان را در صمیمیتر شدن نشان میدهند. آن رویه نه چندان دلچسب.
آدمها در صمیمیتر شدن عوض نمیشوند، بلکه لایهای از چهرهشان برداشته میشود، لایهای از قلبشان، از احساسشان که خوب نیست، خوشایند نیست.
من نمید انم دیگر چطور توضیح دهم فقط میدانم از صمیمی شدن با آدمها حالا دیگر میترسم، دلم میخواهد برگردم به سابق. همان زمانها که خشک و جدی و سرد بودم. حالا راحتتر شدن، کمی فاصله را برداشتن، کمی نرمتر شد، کمی مهربانتر شدن مرا ترسانده، بیم دارم، واهمه دارم و میخواهم یا مجبورم با آدمها از فاصله چند متری حرف بزنم، کوتاه حرف بزنم و فقط در قالب خشک و جدی و رسمی کار یا هر موضوع غیر شخصی دیگری.