مهتاب، آیدا و رویا سه دخترند هم سن و سال من و تو. سه دختر با آرزوهای ممکن و دست یافتنی. سه دختر با حس های مشابه من و تو. با حس پشت سر گذاشتن گذشته و امید به آینده.
" اینجا نرسیده به پل ... " اولین نوشته آنیتا یارمحمدی 26 ساله ای است که داستان مهتاب و آیدا و رویا را روایت می کند. در واقع او داستان نمی گوید، خود زندگی این سه دختر دهه شصتی را برایمان بازگو می کند. داستان جوان های نسلی که مهم ترین حرف های زندگی شان را نگفتند، تایپ کردند! اینجا نرسیده به پل، داستان نیست، خود زندگی است. زندگی یعنی همینی که دارد می گذرد. چه حالمان خوب باشد چه خراب، می گذرد.
اینجا نرسیده به پل داستان سفر ِ سه نفری است که از بهشت هایشان رانده شده اند و حالا باید سفر زندگی خود را آغاز کنند. تا پایان داستان ممکن است خواننده منتظر یک اتفاق باشد، اما تا پایان اتفاق خاصی نمی افتد، شخصیت های داستان در جریان بازگو کردن زندگی شان گویی خود را می یابند و به درک تازه ای از زندگی می رسند و سفر زندگی شان آغاز می شود.
مهتاب که برای ادامه تحصیل از همدان به تهران آمده، دلش نمی خواهد فوق لیسانس بخواند. دوست دارد کاشت ناخن یاد بگیرد و برای خودش کار و کاسبی راه بیاندازد و مستقل شدن را تجربه کند. او از بهشت حمایت خانواده بیرون می افتد. هر چند حمایت نسبی مادرش را هنوز در کنارش دارد. اما او تصمیم خودش را گرفته نه دلش می خواهد فوق بخواند و نه دلش می خواهد به شهرشان برگردد.
آیدا که برای خواندن رشته ادبیات فارسی از اصفهان به تهران آمده از بهشت عاطفی اش بیرون افتاده و حوصله درس و دانشگاه را ندارد. مجبور می شود خیلی از درس هایش را یکی یکی به خاطر غیبت و نرفتن سر کلاس ها حذف کند.
رویا که در واقع صاحب خانه مهتاب و آیدا است معلم زبانی است که در آموزشگاه تدریس می کند. او که از بهشت عاطفی عمیق تری رانده شده ، یک بار طلاق گرفته و یک بار عشقش او را ترک کرده و به خارج از کشور رفته. او در سفر قهرمانی اش به رابطه کینه وارش با پدر و نا مادری اش فکر می کند و سفرش سخت تر از دو دختر دیگری است که حالا غیر از هم خانه و مستاجر، دوستان او هم محسوب می شوند. به قول همکارش، رویا آدمی است که آرامش می خواهد و ثبات.
هر سه شخصیت داستان، زندگی خود را از کودکی تا به امروز گویی برای شخصی خیالی بازگو می کنند یا در دفترچه ای می نویسند. اما در واقع مرور زندگی شان باعث می شود به تصمیم گیری های جدیدی برسند و روند زندگی شان آرام و بی صدا تغییر کند. در واقع این فکر و دید آن هاست که عوض می شود .
اینجا نرسیده به پل به نظر من یک ضعف مهم داشت و آن اینکه زبان هر سه شخصیت داستان یکی بود و اگر بالای هر فصل اسم شخصیت نوشته نمی شد، متوجه نمی شدیم این الان آیدا است که حرف می زند یا مهتاب یا رویا. منظورم از زبان داشتن لهجه نیست بلکه زبان مخصوص به هر شخصیت در داستان وجود نداشت و گویی یک نفر دارد زندگی سه نفر را با یک زبان و به یک شکل بیان می کند.