زندگی با چشمان بسته، داستان زندگی همه ماست. همه ماهایی که گاهی چشممون رو روی خوبی ها می بندیم، گاهی باید چشممون رو بدی ها هم ببندیم ولی نمی بندیم، گاهی باید با چشمان بسته بدون سرک کشیدن به زندگی این و اون به زندگی خودمون برسیم و یادمون باشه گاهی با چشمان بسته زندگی کردن، زندگی مون رو نمی سازه.
زندگی با چشمان بسته از همون چندگانه های رسول صدرعاملی ایه که با بازی ترانه علیدوستی در " من ترانه پانزده سال دارم " شروع شد و به " زندگی با چشمان بسته " ختم شد. از همون چندگانه هایی که شخصیت اصلی داستان هی بزرگ و بزرگ تر شد و دغدغه هاش هم با خودش بزرگ تر.
زندگی با چشمان بسته با نامه نگاری شروع میشه و با نامه نگاری هم تموم. نامه ای که علی ( حامد بهداد ) برای خواهرش پرستو ( ترانه علیدوستی ) نوشته و ما اونو با صدای خودش می شنویم میشه شروع قصه و همون نامه میشه آخر قصه. انگار سلام اول میشه خداحافظی آخر.
زندگی بسته به ما یاد میده اگر قرار است حتی با چشمان بسته زندگی کنیم، زندگی کنیم اما نه با دهان بسته. حیفه مادر و دختری که اول و آخر فیلم توی شادی و غم با هم حرف می زنند، وقت داشتن مشکل با هم حرف نزنند. حیفه خانواده ای که راجع به مشکلات محله با هم حرف می زنند، موقع گرفتاری بچشون حرف نزنند. گاهی باید حرف زد. گاهی باید فقط گفت. گاهی نباید مثل پرستو منتظر بمانیم تا از ما بپرسند، باید خودمان بگوییم. حرف بزنیم و حرف بزنیم.
زندگی با چشمان بسته توی نامه نگاری های خواهر و برادرخودش رو به ما نشون میده، ما محله رو می شناسیم، نوع رابطه علی و پرستو، خیلی از اتفاق ها رو از خلال همین نامه ها می فهمیم بدون اینکه کارگردان بخواد تصویر اضافه ای ارائه بده یا وقت بیننده رو بگیره. تو همون چند دقیقه اول فیلم انگار هم خیلی چیزها دستگیرمون میشه هم خیلی سوالا برامون پیش میاد.
زندگی با چشمان بسته به ما یاد میده گاهی ترس های وجودمون رو نباید بها بدیم که همون ها میشه بلای جونمون. وقتی علی از کابوس همیشه اش میگه که " اون کابوسی که منو اذیت می کنه غرق شدن توی دریاست که تو رو می بلعه. من از غرق شدن این شکلی می ترسم، مخصوصاً برای تو" و جواب پرستو که " خوب تا خطر غرق شدنو نکنی، آب رو چطور حس کنی " این سوال و جواب میشه گفت یه جورایی فلسفه و جهان بینی این دو تا آدمه توی این فیلمه.
زندگی با جشمان بسته صداهای ماندگاری رو به یادمون میاره. صدای فوق العاده دریا، اذان موذن زاده و جیغ و فریاد و شادی بچه ها توی چند سکانس فیلم خیلی خوب نشسته و به در اومدن حس اون لحظه خیلی کمک کرده.
زندگی با جشمان بسته انگار داره از زبون من درباره شهر تهران حرف میزنه اونجایی که پرستو به علی میگه " کاش دفعه بعد که بر می گشتی – کار علی شماله و داره کارش و شهری که توش کار می کنه رو برای خواهرش شرح میده - من رو هم با خودت می بردی " علی میگه - شهر و کارش مردونه است - " ظاهرش خوشگله، فریبنده، جذاب، طلوعش، غروبش، صداش، رنگش ولی مخوفه، اول که نمی شناسیش مثلاً فکر می کنی چی، وقتی میشناسیش خیلی ترسناک میشه "
زندگی با چشمان بسته ما رو می بره به معصومیت و شادی کودکی. اونجایی که پرستو گل رو می گیره جلوی بینی علی، همینطور که یه آهنگ ملایم هم پخش میشه علی میگه بوی بچگیمون رو میده و بعد تصویر با صدای و هیجان بچه ها میره توی پارک و از لابه لای درختا با حرکت دوربین، دوچرخه سواری علی و پرستو رو می بینیم و بعد پرستو که با چشمان بسته و با دستای باز دوچرخه سواری می کنه.