داستان زندگی خانواده ای 7 نفره از قبل از انقلاب تا به حال از زبان دختر وسطی خانواده نقل می شود. داستانی که در ابتدا با جزئیات تمام شخصیت ها را توصیف می کند و ما از خلال حرف و رفتارهایشان آن ها را به خوبی می شناسیم گویی که سال هاست با آن ها آشنایم، اما هر چقدر به انتهای داستان نزدیک می شویم تند و تند شخصیت ها می آیند و می روند، می میرند و می کشند! و این بزرگترین نقطه ضعف داستان است.
مهناز روای داستان گاهی چند جمله را پشت سر هم از آدم های مختلف داستان در موقعیت های مختلف ِ حال و گذشته بیان می کند که در آنِ واحد با چند جمله مختلف با نظر شخصیت های گوناگون درباره یک موضوع خاص آشنا می شویم و در تمام کل رمان این نوع از گفتن می شود سبک خاص ِ نسرین قربانی نویسنده داستان.
" نادر برای اولین بار تکه ای از فیلم نامه را برایم خوانده بود: نظرت چیه؟
از کی برایش مهم شده بودم؟!
آقاجون به عزیز گفته بود : من زنی نمی خوام که فقط بشوره و بپزه.
عزیز به مرجان غر زده بود: مردا همشون سر تا پا یه کرباسن.
صبا گفت: مرتیکه پدر سوخته!
عزیز گفته بود:
مردا همشون یه کرباسن!
توی دلم گفتم: همه کرباسارو یه جور نمی بافتن عزیز خانوم، نوع مرغوبش هم هست. "
نیمه ناتمام به ما می آموزد " کک دنیا هم برای رنج و شادی آدم ها نمی گزد. " این خودِ ما هستیم که باید حواسمان را جمع کنیم " تا خرخره توی غم و غصه فرو نرویم. " و زندگی نزیسته خود را از لابلای استعدادها و توانمدنی ها و ظرفیت مان پیدا کنیم و نیمه ناتمام زندگی مان را خودمان کامل کنیم چرا که به قول مهناز : " زندگی آن قدر صیقلم داده بود که بدانم هر کسی در قلبش نیمه نا تمامی دارد که سال هایی را با او سپری م یکند. سپس هر دو با هم به خاک سپرده می شوند."
شما ماشاالله چقدر کتاب میخونی...
خوبه یا بد؟!